نمیدونم برای شما هم اتفاق افتاده :
بارها خواستم به رسم کودکی بشینم رو پای بابا و دستاش رو غرق بوسه کنم ، یا بپرم تو بغل مامان مثل همون موقع ها که لقمه نون و پنیر رو ازش می گرفتم و می پریدم تو بغلش و بعد می رفتم مدرسه. ولی من دیگه بزرگ شده ام مثلا برای خودم یه جوون بیست و چند ساله شدم ! غافل از اینکه اگه فرمود به" اُفی" هم خطابشون نکنیم بار ها تا کید کرد که "بالوالدین احسانا".
دره عمیق فاصله برای چه ؟ این همه غریبگی برای چه؟ راستی یادت میاد کلاس اول رو که تموم کردی ذوق می کردند که بچمون با سواد شده ؟ یادته مامان با چه ذوق و شوقی گل می دوخت به چادر جشن عبادتت؟ از چشمای پر اشکشون موقع دیپلم گرفتنت که دیگه نمی گم اشک شوق بود نه؟ .... ولی حالا دیگه بزرگ شدی، خانوم شدی مستقل شدی. یادته سر سفره عقد دستت رو گذاشتند تو دست همسرت و گفتند بعد از خدا بچمونو می سپریم به شما؟ آره بچشونو؛ شصت سالت هم که بشه بازم بچشونی. بچه ای که گریه های شبونه نوزادی و غصه های نوجوونیش رو به امید موفقیت هاش به مذاق جان شرین کردند.
اگر که باز هم آرامش می خوایم فاصله رو هر چه که هست : حجب و حیا، غرور و... باید کم کنیم هر چند که شاید پدر و مادرهم از ما دور شده باشند.
با نظم و ترتیب یکجا نشسته
هر دانه ای هست خوش رنگ و رخشان
قلب سپیدی در سینه آن.........
انقدر با اشعار کودکانه صاحب این قلم انس گرفته بودیم که یادمون رفته بود او هم یک پدر است. با هم بخونیم نامه استاد رحماندوست رو به دخترهایش: ( با اجازه استاد با اندکی تلخیص/موسیقی وبلاگ رو هم همراهش کنید!)
سلام "مومورتین" (نامی گرفته شده از نام دختران نویسنده!)
بزرگ شده ای به ثمر نشسته ای خدا را شکر. حتما حالا دیگر می نشینی و به این فکر می کنی که کجای کلاه پدرت کج است. ای پدر سوخته ! روزگار است دیگر... حتما می خواهی بگویی که نه! شما برای بزرگ کردن من زحمت زیادی کشیده ایدو... زبان بریز ناقلا!من به وظیفه پدری خود هم عمل نکرده ام، این را خودم هم می دانم .
اگر از من بپرسی خوشبختی چیست؟ می گویم خوشبختی احساس رضایت انسان از کارش و آرامش بعد ار آن رضایت است. راضی کردن دل هم کار سختی نیست. وقتی حسابت با خدا صاف باشد، از هر کاری که بکنی رضایت درونی و آرامش به دست می آوری. شاید به همین دلیل است که خدا اسم بهشت موعودش را "رضوان" گذاشته است: رضایت تو از داده های او و رضایت او از عملکرد تو.
امروزه خیلی ها من شده اند ...، هر لحظه نوایی ساز می کنند ... اگر بخواهی به ساز این و آن برقصی تو را وادار به انجام حرکات نا موزونی می کنند که با موسیقی خوشنوای خلقت سرسازگاری ندارد. حاصل چنین راحتی کمر درد است و از کار افتادن!
یادت هست آن روز را که متلک شنیده بودی و سخت آشفته حال بودی؟ اولین چاره ای که به ذهن می رسید این بود که دیواری دورت بکشیم و از جامعه بد جدایت کنیم. اما من این کار را نکردم. می دانی که همیشه از سرویس مخصوص، مدرسه مخصوص، جزیره مخصوص و هر چیز که تو را توی یکی جزیره دور بیندازد تا در انجا خوب پرورش پیدا کنی بدم می آمده است. تو را به دعا و تحمل و بر خورد درست دعوت کردم. اگر جامعه بد است من و تو هم عضوی از این جامعه هستیم. کسی که توی جزیره خوب ها خوب است ، شاخ فیل نشکسته. اصلا هم آن جزیره و هم اینگونه خوب بودن خیالی بیش نیست. خوب بودن در فضایی که بدش می پنداریم کار اساسی است.
روزگار عجیبی ست دختر! بزرگتر ها عادت کرده اند که "ظاهر الصلاح" باشند و خلوتشان با ظاهر بیرونی اشان فرق داشته باشد. گاهی ظاهر الصلاحی در این است که لیبرال، فمینیست، اصلاح طلب، دموکرات و... خودت را نشان بدهی و گاه نیز از اینکه دو سه ساعت مدّ "والضالین" را بکشی و جز چادر هیچ پوششی را اسلامی نشمری و هر لبخندی را کفر بدانی و...
بی تردید هر دو گروه ظاهر الصلاح به رضایت از خویش و آرامش درونی نمی رسند تا خودشان هم می فهمند که دروغ می گویند.راضی کردن دل خدا جوی شیرین تر از راضی کردن مَن های متعدد است. آرامش در این است، خوشبختی همین است. فرق نمی کند چه در جبهه نبرد حق و باطل بایستی و آرامش جان به کف گیری ، چه پشت میز دانشگاه و مدرسه بنشینی و برای بالا بردن سطح علمی کشورت تلاش کنی، چه درخانه باشی و برای نوه های به دنیا نیامده من قاقالی لی درست کنی، در هر صورت شادمانی و لبخندت عمیق است.
یک جا پرسیده بودند چندتا بچه داری و من گفته بودم 16میلیون، چرا که همه بچه های ایرانی را بچه خودم می دانم و حالا اگر بپرسند چرا تن به چاپ چنین نامه ای داده ای؟ می گویم برای اینکه همه بچه هایم بخوانند.
دعا کن که در روز حساب و کتاب نام پدرت هم جز کسانی باشد که در راه فردای بهتر تلاش کرده اند. اگر اینگونه باشد به رضوان خدا هم می رسم. خواجه عبدلله انصاری گفته بود بهشت را به بها نمی دهند، که به بهانه . پای ملخی که من به بارگاه سلیمان خواهم برد تو هستی. می بوسمت.
(بر گرفته از کتاب به دخترم/ انتشارات سروش/ نامه پدر و مادرهای فر هیخته دیگر رو به دختراشون می تونید در این کتاب بخونید.)
---------------------------------------------------------------
پی نوشت : مهمانی الهی نزدیکه:
دلت را خانه ی ما کن مصفا کردنش با من
مامان بابا ما انسانیم!
یکی از مسایل مورد بحث هر خانواه ای در همه فرهنگ ها و جوامع تولید مثل و بچه دار شدنه، مسیله ای که با یه تصمیم ساده ممکنه شروع بشه اما در عین سادگی فصل جدیدی رو در زندگی افراد باز می کنه فصلی که مساوی ست با مسوولیت پذیری همراه با تامل و تدبر.
متاسفانه در این مورد هم افراط و تفریط کم نداریم. باید شنیده باشید که:
- با این همه مخارج زندگی یه مشکل دیگه رو هم به مشکلاتمون اضافه کنیم!
- ما در پی تداوم نسل شیعه ایم حالا هر چندتا بچه که خدا خواست ...
- ما با توافق هم سرپرستی یه بچه پرورشگاهی رو قبول کردیم
- خونه بی بچه سوت و کوره...
- فلانی چند ساله ازدواج کرده چرا بچه دار نمیشه؟!
- می بینی تورو خدا چقدر طرف امله؟! هنوز یه سال نشده ازدواج کرده بچه دار شده...
- بچه دار نمی شدند شوهرش ازدواج مجدد کرد...
در همه این موادر نکته قابل توجه اینه که تنها موردی که در اصل مورد توجه نیست بچه ایه که قراره پا به این هستی بذاره : والدین در پی این هستند که نام پدر و مادری به دوش بکشند و لذت هاش رو ببرند و افتخار کنند به تداوم نسل؛ اطرافیان در پی گسترش خانواده و ووووو از طرف دیگرعده ای هم امکان حیات یافتن وجودی دیگر رو در نظر نمی گیرند و به بهانه های واهی از زیر بار مسوولیت شونه خالی می کنند -که اکثرا از عدم استواری عقاید نشات می گیره و حتا القاات دیگران- چون قاعدتا یک زوج جوان در این زمینه تجربه ای ندارند.
راه کجا ست؟
تمامی مسایل پیرامون تولید مثل در جواب دو سوال خلاصه میشه : چرا ازدواج کردیم؟ و هدفمون از بچه دار شدن چیه؟
اگر تک بعدی به قضیه نگاه کنیم جواب مشخصه: ازدواج کردیم تا تنها نباشیم ! ازدواج کردیم تا نیازهای جنسی مون ارضا بشوند! ازدواج کردیم تا ما هم در جامعه سری بلند کنیم! ازدواج کردیم تا بچه دار شیم و شجره ناممون رو حفظ کنیم و...... همه این موارد می توانند دلایل لازم باشند اما کافی خیر.
بقول خیلی ها با این همه مشکلات زندگی مگه کسی سر بی درد خودش رو مجبوره دستمال ببنده که ازدواج کنه و بعد بچه دار بشه ؟ پس قطعا ضمیر ما به آن چیزی آگاه است که خود از آن غافلیم: تکمل مادی و معنوی انسان در گرو زندگی اجتماعی ست و ساختار اجتماع بر واحدهای سلولی آن : خانواده بنا میشه .
قطعا بچه دار شدن برای هر زوجی لذت بخشه: لذت اینکه وجود دیگری به وجود تو به نوعی وابسته باشه و لذت اینکه قبول مسوولیت می کنی تا اینده وجودی دیگر رو هم تضمین کنی که این یعنی پیشرفت روحی و جسمی که خود باعث حرکت بیشتر رو به جلو انسانه. اما همانطور که میوه رونباید نرسیده از شاخه چید برای ورود به مراحل جدید زندگی هم باید برنامه داشت تا مزه میوه رسیده برای همیشه زیر زبون باقی بمونه.
اگر برای بچه دار شدن مثل بقیه امور زندگی هدفمند عمل کنیم و این مسیله رو پیش پا افتاده فرض نکنیم قطعا با حواشی و مسایل جانبی اون هم به خوبی کنار خواهیم اومد اون موقع تولید مثل بما هو هدف غایی نمیشه بلکه مثل بقیه مراحل زندگی راهی برای استوار ساختن زیر بنای جامعه و تکامل و ترقری روحی و معنوی محسوب خواهد شد.
بحث به همین جا خاتمه پیدا نمیکنه : شب دراز است و قلندر بیدار